تاريخ : پنج شنبه 13 تير 1392 | 6:58 PM | نويسنده : حدیثه

خندیدن خوب است

قهقهه عالیست

گریستن آدم را آرام میکند

اما...

لعنت بر بغض!

ابزار پرش به بالا
تاريخ : چهار شنبه 12 تير 1392 | 7:9 PM | نويسنده : حدیثه

کلافه کردی مرا!

چرا همیشه لبخندهایت...

ازنوشته های من قشنگ تر است؟؟؟

 

 

ابزار پرش به بالا
تاريخ : چهار شنبه 12 تير 1392 | 6:4 PM | نويسنده : حدیثه

عاشق اسمم میشوم ...

وقتی تو صدایم میکنی...

ابزار پرش به بالا
تاريخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392 | 2:0 PM | نويسنده : حدیثه

برف بارید

وخداپاکی خودرابه زمین هدیه کرد.

زمین مغرورشدکه سفیداست،پاک است چون خدا...

وخداباآفتابی،اشتباه زمین رابه وی گوشزد کرد...

ابزار پرش به بالا
تاريخ : یک شنبه 19 خرداد 1392 | 2:17 PM | نويسنده : حدیثه

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟

وآنچنان مات که یکدم مژه برهم نزنی؟!

مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود،

ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی...

ابزار پرش به بالا
تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392 | 10:38 AM | نويسنده : حدیثه

ترکت کرده؟؟؟

شبها به یادش گریه میکنی؟؟؟

ناراحت نباش...

یه روزی تو تنها آرزوی زندگیش میشی...

ابزار پرش به بالا
تاريخ : جمعه 11 اسفند 1391 | 10:59 AM | نويسنده : حدیثه

وقتی اون نگاه ابریت ، گره می خوره تو چشمام

پامی ذاره رو ابرا ، گم می شه راه جلوی پام

قلب من پر میشه از تو ، گل بوییدنی من

لمس مخملی دستات ، بهترین دلیل بودن

وقتی که خنده میشینه ، روی لب های قشنگت

ناخودآگاه بی اراده ، دل من باز میشه تنگت

دل من با تپش ، قلب تو آروم می گیره

نباشی این دل رسوام ، بی تو تنهای تنها می میره

ابزار پرش به بالا
تاريخ : یک شنبه 6 اسفند 1391 | 8:54 PM | نويسنده : حدیثه

       

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

ابزار پرش به بالا
ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 6 اسفند 1386 | 8:15 PM | نويسنده : حدیثه

روزی فراخواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده و_به هزارعلت دانسته وندانسته_

زندگیم به پایان رسیده است،درچنین روزی تلاش نکنید به شکل مصنوعی وبا استفاده از دستگاه،

زندگیم رابه من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید.بگذارید آن ر "بسترزندگی" بنامم.بگذارید جسمم

به دیگران کمک کند تا به حیات خود ادامه دهند.

چشمانم رابه انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب و چهره ی یک نوزاد را ندیده است.

قلبم را به کسی بدهید که از قلب جزخاطره ی دردهای پیاپی و آزاردهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم رابه نوجوانی بدهید که اورا از تصادف خودرو بیرون کشیده اند وکمکش کنید تا زنده بماند و

نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به دستگاهی ماشینی بستگی دارد که هرهفته خون

اورا تصفیه می کند.

استخوان هایم،عضلاتم،تک تک سلول هایم واعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به

پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هرگوشه از مغز مرا بکاوید،سلول هایم را اگر لازم شد،بردارید وبگذارید به رشد خود ادامه دهند

تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دورگه فریاد بزند؛ودخترک ناشنوایی زمزمه ی باران

را روی شیشه ی اتاقش بشنود.

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید،بگذارید خطاهایم،ضعف هایم و اشتباهاتم باشد.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپاری؛واگر گاهی دوست داشتید یادم کنید،کار خیری

انجام دهید یا به کسی که نیازمند شماست ،کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید،همیشه زنده خواهم ماند...

ابزار پرش به بالا
صفحه قبل 1 ... 9 10 11 12 13 ... 14 صفحه بعد